زندگی یک بازی درد آور است زندگی یک اول بی اخر است
زندگی کردیم و اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را با کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غمها خوشست با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم!!
چشمهایت به من آموخت قسم خوردن را بعد عاشق شدن و پای قسم مردن را
چشمهایت به من آموخت دوتا مایه ناز دلبری کردن و دل دادن و دل بردن را
به من آموخت نگاهت پریشانی را به تو دادن و دل دادن و ... نشمردن را
در تو پیدا کردم فلسفه هستی را درک کردم با تو شادی و غم خوردن را
چشم هایت دو ستم پیشه به من فرمودند غیر تو از همه دل بردن و نسپردن را
سعید