دل من کودک ابلهی ست که می خواهد و صدبار;
تا نگیرد پای می کوبد و اشک می فشاند.
این همچو داغ عمیق غربتی ست در میان وطنم که بر دل من کوفته اند
و تا جهان باقی ست خواهد بود.
در آیینه می بینم رشد کرده امگرچه دلم می خواهد و هزار بار....
کاش می شد جایی در کنار چشمه ای رهایش کنم دور,
تا برود و جهان نیز به یکباره از من فرو ریزد.
تیری بر دو نشان ونیز اندوهی دو چندان.
خیال آرام شدن بر من آسان نیست;آنگونه که نفسی نرم به سینه
فرو برم و آسوده سر بر بالشی بنهم که
می دانم خواب,حجمش را درون خنکای لطیف آن,نهان کرده است
و بیدار شدنم پر آرامش و بی رنج خواهد بود.
از دستنوشته های اشوزدنگهه
سلام پوریا
وبلاگ قشنگی داری
یه سری هم به سایت ما بزن
http://skyahang.blogsky.com/
سلام آقا پوریا دلم برات تنگ شده .
۱دفعه قرار بذاری بریم کارلتو .
سلام
کارلتو چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حاجی یه پست بزار ما هم بفهمیم خیلی ادبی و سطح بالاست.
در ضمن قرار بود همه اینجا عضو بشن.چی شد
بچههای دیگه هم لینک کن یعنی هر چی بچه رشدی که وبلاگ دارن.
موفق باشی
سلام حاجی.
نماز روزت قبول باشه.
حاجی من از همون روزهای اول به میلاد گفتم که فایده نداره
هر موقع میرم وبلاگ رشدی های دوره پیش حسرت می خورم چرا ما نمیتونیم عین اونا با هم رابطه داشته باشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی بی فایده هست دیگه هرکی رفته سی خودش یه سری رفتن کانون یه سری بچه محل انگار... نه انگار که ۷ سال بعضیا هم ۴ سال با هم زندگی میکردیم.
ولی من همیشه یه یادتم